رمضان بار بستی و رفتی و کریمانه بر سفره ی عیدمان نشاندی،عیدی آنچنان بزرگ که برای آخرین فرستاده ی آسمان و محبوب اهالی هر دو جهان گنج و شرافت و کرامت و افزونی است.
چه آمدنی و چه رفتنی؟
خرامان آمدی و شتابان رفتی
با قران رسیدی و با علی بازگشتی
قدر و درد را به یکجا امانت دار بئدی
قدر تو در نزول آیات ربانی و درد تو در سکوت شکوهمند وداع غریبانه علی با گل های کوثر نشان فاطمی بود
از پیشگاه رب الارباب بقا و استمرار ساعات و لحظه های نابت را برایمان آرزو کن،و سلام ما را به محضر قطب عالم وجود و واسطه غیب و شهود امام یگانه صالحان مهدی موعود ابلاغ فرما.
وختی بچه بود(4م 5م دبستان و دوران راهنمایی) ماه رمضون که تموم میشد این متن رو میبردم مدرسه به مربی پرورشی نشون میدادم میگفتم میخوام سر صف بخونمش!!اصن کیف میکردم وختی صدام از بلندگو تو حیات پخش میشد اونم سر صف جلو چش همه!!خلاصه خیلی با بلندگو حال میکردم.البته یه بخشی ش هم به خاطر نمره پرورشی بود.در کل همچین آدم جوگیری م من!!منبع خاصی هم نداره پشت یکی از از این دعاها که مال قنوت نماز عیدفطره پیدا کردم!!!
خلاصه اینکه خیلی سال خوبی رو باهاش گذروندم.ینی کلا همه ی بچه های کلاس خیلی خوب بودن(البته استثنا هم داشتیم!)با اینکه اون سال تازه وارد بودم اصن بهم سخت نگذشت...
خلاصه این دوستمونم دیگه داره میره
دیرزو good-bye partyش بود.ینی goof-bye party+eftar!!!!!
از اینکه دوباره دوره هم جمع شده بودیم همه خیلی خوشال بودن.واقعا جمع های دوستانه از هرچیزی بهتره.دیگه کلی خوشالی کردیم و زدیم و رقصیدیم![]()
![]()
![]()
یه تیکه خیلی غم انگیز شد.خاله رویا اومد و ازش خواس لزگی برقصه واسه آخرین بار.وقتی رقصش تموم شد پاشد بغلش کرد و کلی تو بغل هم گریه کردن
.اصن یه وضی شد در حد فیلم هندی![]()
رویا میره آریزونا اونجا معماری میخواد بخونه.گفت حتی رتبه ی کنکورمو نیگا نکردم!خیلی زحمت کشید طفلک.کلی از کلاسا رو میپیچوند که درس بخونه.وکلی هم استرس داشت که باعث دل دردهای شدیدش میشد.خلاصه گفت که امکان داره برگرده بعد اینکه درسش تموم شد
امیدوارم هرجا هس موفق باشه.دلمون برات تنگ میشه رویاااااااااااااااااااااا![]()
پس نوشت1:مسنجرم بعد از یه قرن درس شد
ینی خیلی زیاد ذوق مرگم!!خیلی خیلی!به جرئت میتونم بگم بهترین اتفاقیه که بعد از کنکور برام افتاده!!!مثه این میمونه که از جهنم فرستاده شدم به بهشت!!در این حده!!
پس نوشت2:لالیگا از یکشنبه شرو میشه.یه عالمه دلم واسه بارسا جووونم تنگ شده.میمیرم واسه بازیشون ینی
پس نوشت3:مامی گیر داده که باید برم آشپزی و شیرینی پزی و دسر و اینا یاد بگیرم
منم که اصلا تو موده این کارا نیستم.موندم چی جوری بپیچونمش؟؟؟![]()
پس نوشت4:جدیدا خوابای عجیب غریب میبینم در حد جومانجی!!!فک کنم دیگه از دس رفتم خخخخخ
جمعه:آخرین جلسه مشاوره بود که با خوده مزاری داشتم و باید تایید میکرد که دیگه وارد سایت کنم.به شدت شلوغ بود و اصن نرسیدم با مزاری صحبت کنم.مهندس کراچیان فقط فرم رو رو هوا یه نگاهی کرد و فقط گفت مدیریت ها رو بالاتر از فیزیک بزنم![]()
افطاری کذایی م همون روز بود
وختی که رسیدیم که کلا همه درگیر بودن و سرشون بند بود و اصن کسی یادش نبود که ازم بپرسه.بعد فرشته اومد(عروس عمه م) اون یادش بود و پرسید.به محض اینکه گف کنکور تازه همه یادشون اومد:عه راستی چیکار کردی؟چن شدی؟؟انتخاب رشته کردی؟؟و....
منم خندیدم و گفتم عه مگه شما ها منو ندیدین تو تی وی؟؟ای بابا گفتم چرا هیشکس زنگ نمیزنه تبریک بگه!پس خبر نداشتین ینی؟؟مگه میشه آدم رتبه یک بشه و عمه هاش خبر نداشته باشن؟؟
البته سریع پشت سر هم گفتم و مهلت ندادم وسط حرفام بپرن.بعد همونجوری که با نیش های باز نگام میکردن پرسیدن:نه جدا چیکار کردی؟عمه نرگسم گف:علی 900 شده!!بازم خندیدیم گفتم عه؟چه قد رتبه ش شبیه منه.من خیلی خراب کردم.گفت:ینی چن شدی؟1000؟؟2000؟؟
(ینی من بگم خراب اینا اینجوری فک میکنن
) بعد گف اتفاقا میخواستم بپرسم ازت ولی علی گفته نپرس شاید دوس نداشته باشه ناراحت بشه.منم گفتم نه بابا نفیسه که با عمه ش این حرفا رو نداره!!(آره جون عمه ت)
منم اصن به روی خودم نیاوردم که ناراحتم و اینا.کلا همش لبخند میزدم و نیشم باز بود.خلاصه گفتم 9هزار شدم!!خیلی طبیعی برخورد کردن.نه گفتن خوبه نه گفتن بده.خدا رو شکر اونجوری نیسن که مقایسه کنن بزنن تو سرت و اینا.فقط اونجوری که من هیچ جا نمیرفتم و مامانم اینا میگفتن داره درس میخونه انتظار بیشتری ازم داشتن ینی خیلی بیشتر!!بعدم صحبتای انتخاب رشته و اینا پیش اومد
دیگه شکر خدا انگار بقیه فامیل یادشون نبود
.فقط دخترخاله های بابام پرسیدن.به اونام گفتم!!(ینی خوشم میاد نمیخواستم به کسی بگم و هرکی م پرسیده تا الان بهش گفتم خخخخخخ)
گفتن آفرین!!!!خیلی خوب شدی!!!!!بعد گفتن نه بابا تو ریاضی هستی و ریاضی سخته و اینا!!!!(فدا مدا)
یکشنبه عمو محمد افطاری دعوت کرد(پاگشاد عروس عمه مهری.دوس دارم بگم پاگشاد!!عجب رسم مزخرفی م هس.ینی الان مثلا مهمونی دادن اونا این عروس تازه واردم دیگه پاش اونجا وا شد هر وخ دلش خواس میره؟؟؟؟جم کنید بابا این کا را رو)
رویا زنگید واسه 4شنبه یادآوری کنه
شنبه:بازم افطاری دعوت شدیم!!!همسادمون(!) طبق معمول هر سال دعوتمون کرد.خدایی همسایه های خوبی داریم
به غزاله زنگیدم گفتم بیاد واسه انتخاب رشته که دیگه کدا رو وارد سایت کنیم تا شلوغ نشده.انقد طولش داد که ساعت 4 شد.بعدم اومده دو ساعت درگیری که لیست شو مرتب کنه.خیلی خیلی دو دل بود بیچاره.آخر خودم ازش گرفتم براش زدم.ولی بازم موقع وارد کردن کدا چن تا رو جابه جا کرد.
خلاصه لیستش که بعد دوساعت درست شد نشستیم پای پی سی(ای دی اس الو دادن دیگه به بهانه ی انتخاب رشته
)حالا باز بدختی داریم با این سایت!!!هرچی میزنی میگه به علت تقاضای زیاد نمیدونم چی چی بعدا امتحان کنید.دیگه نزدیکای افطار شده بود.این غزاله م که از استرس داشت میمرد!!دیگه مثه اینکه نزدیک اذون شده بود خلوت شده بود.اول کدای منو وارد کردیم که 50 تا بود.غزال کدا رو میخوند من زدم بعدم من کدا رو خوندم غزال چک کرد.حالا تایید میکنیم باز ارور میده!!باز مجبور شدیم دوباره وارد کنیم.که البته دابل کلیک میکردم خودش میومد دیگه.به سلامتی این دفه درس شد دیگه.لیست رشته هارو داد و چک کردیم و اکی و کد 15 کاراکتری رو داد.بعدم واسه غزاله رو زدیم.مال اونم دفه ی دوم درس شد.دیگه کارمون که تموم شد نیم ساعت از اذون گذشته بود.دیگه داشتیم از ضعف میمردیم.ولی انگار یه باری از دوشمون برداشته شده بود!!کلی ذوق مرگیدیم.با خیال راحت افطار کردیم
یکشنبه:افطاری عمو جون!!!مامی و عطی ساعتای 4 رفتن واسه کمک.ولی من که اصن حوصله نداشتم ساعتای 7 7ونیم با ددی رفتیم.در کمال تعجب دیدم زودتر از ما هم اومدن!!پدیده ای که خیلی کم پیش میاد!!
افطار کلا خیلی چسبید.زهرا خانوم(زن عموم)واقعا کدبانو ئه.ینی دسپختش عالیه ها!!منم که شیکمو![]()
حالا بعد افطار که ظرفا رو جم کردیم شستیم و خشک کردیم و اینا.دو دقیقه اومدیم بشینیم!!مگه میذارن نفس بکشیم.شرو کردن به بحث کردن درباره ی دانشگاه و رشته و تهران و مشهد و کو فت زهر مار!!قضیه از این قراره که عمه م دوس نداره پسره نازنازیش بره تهران!!!منم همون شنبه به عمه م گفتم بذارین بره حیفه و از این حرفا.عمران میخواد علی.ولی تهران خیلی رشته های توپ تری داره.به هرحال اگرم گیرش رو عمران باشه بازم کیه که دانشگاه های تهرانو ول کنه مشهد بمونه؟؟خلاصه اصن یه وضی شده بود!!همه این بیچاره رو دوره کردن که نرو تهران!سخته.اذیت میشی.عمه م که اصن بغض کرده بود
میگف اصن دلم راضی نمیشه ازش دور باشم
.خب ینی چی این حرفا؟؟؟اینا همش میخوان جلو پیشرفت مارو بگیرن.فک و فامیله داریم؟؟؟
خلاصه همه بش میگفتن همین مشهد بمونو اینا.به نظر من که دیوونه ست اگه نره تهران.ولی خب عمه م میگفت تا خودم براش غذا نبرم اصن خودش نمیاد دنبال غذا!!!(مثه منه خخخخخخ)بعد اصن من نگران شدم براش!!خو میره اونجا سوءتغذیه میگیره میمیره یه وخ!اینجا بود که منم فهمیدم همینجا بمونه بهتره براش!!کلا همچین پسر عمه ای دارم من!!!
بعد حالا مثلا میخواستن موضو رو عوض کنن!باز گیر دادن به شیشلیک!!!دیگه حالا به علی و محسن آقا گیر دادن!!هر دفه یکی رو گیر میارن بهش گیر بدناااااا.بعد آخر به املت شتر مرغ راضی شدن![]()
منم که اصن با زن عموم بحثم شد در حد گیس و گیس کشی خخخخخ.گفتم این عموم کوچیکم دوماد میشه بعد زن عموم هم سن سال من میشه کلی باهاش حال میکنم و اینا.حالا میبینم نه واقعا کسی تو فامیل بابای من پیدا نخواهد شد که من باهاش حال کنم!!!
میگه دانشگا داشگاست.تهران و مشهد نداره!!!تهران میرین فلان میشه.اینجوری میشه اونجوری میشه.بعد اصن یه حرفایی میزد که من اینجوری بودم دیگه![]()
پس نوشت:تسلیت به مردم آذربایجان واسه زلزله.نمیدونم چرا احساس میکنم واسه زلزله بم بیشتر سر و صدا شد.300 تا کشته واقعا درناکه.خدا بهشون صبر بده
یک روز یک ترکه با بچه اش داشتن می رفتن که...
خیابون دهن باز می کنه و بچه جلوی چشم پدرش می میره
...
یک روز یک ترکه بوده...
که دیگه حالا نیست، چون زلزله سقف خونش رو روی سرش خراب کرد
...
یک روز یک ترکه بوده... هنوزم هست اما به خون احتیاج داره، به کمک های اولیه... به هموطنانش و...
برای جک گفتن و شنیدن که زحمتی نداره همه پایه هستیم
اما این جاست که باید نشون بدیم عیارمون چه قدره!
از وبلاگ بانگ رحیل
جلسه دوم و سوم مشاوره رو رفتم.من با مهندس کاظمی بودم.عجب مهندسی م بوداااااااااا.ریاضی از سر و کولش میبارید.مکانیک فردوسی میخوند.خلاصه اول که گفتم من فقط فردوسی میخوام.اونم دقیقا همون چیزایی رو گفت خودم میدونستم.بعد که اومدیم خونه مامانم گفت فقط هرچی رو علاقه داری بزن و اصن به دانشگاه فک نکن.این حرفی بود که خیلی ها میگفتن بهم.و از اونجایی که با همه مخالفت میکردم بالاخره مامانم صداش دراومد.منم که عمرا رو حرف مامی حرف بزنم
.الان من چه قد دختر خوبیم
.خداییش هر وخ به حرف مامی نکردم بعدش عین چی پشیمون شدم و این مسئله خیلی برام پیش اومده
خلاصه از رشته هایی که علاقه داشتم(شهرسازی و کامپیوتر و آی تی) شهرسازی که فقط خیام داشت و بی خیال شدم.آهان این بگم از غیر انتفایی ها فقط سجاد یا امام رضا میخواستم.این دو تا دیگه بهترین های مشهدن.بعد کامپیوتر بود که فک کردم دیدم دیگه اون جذابیت اوایل رو نداره برام و از طرف دیگه عطی هم داره هنرستان کامپیوتر میخونه بعد منم برم همون ضایه ست دیگه
.پس گفتم آی تی رو میزنم دیگه.حالا باز بین سجاد و امام رضا مونده بودم.از سجاد خیلی تعریف شنیدم ولی مامان غزاله میگفت که امام رضا بهتره جوش و اینا.غزاله هم سجاد رو رفته دیده هم امام رضا.خودشم گفت امام رضا رو بیشتر پسندیده.بعدم امام رضا اسم دانشگاه روشه و موسسه نیست!
خلاصه آقا من دیگه رو سجاد اکی شدم.بعد دیشب با فرزانه چت میکردم و بهش گفتم.گفت آی تی نزن و اگه میخوای بری آی تی برق بزنی بهتره.منم گفتم آی تی دوس دارم.بعد گفت برو درباره ی صنایع تحقیق کن و مطمئنم رشته ای که خوشت میاد.خلاصه کلی از صنایع تعریف کرد و مخ منو زد
.ولی خداییش من فرزانه رو بیشتذ از همه قبول دارم و بیشتر از بقیه بهش اعتماد دارم.دیگه خلاصه رفتم درباره ی صنایع خوندم و اینا دیدم رشته ی باحالیه و از همه چی توش داره.بعدم که دوباره امروز با مهندس کاظمی صحبت کردم گفت صنایع زودنر پر میشه و بازار کارش بهتره و اینا.و رو اینکه هر چی علاقه داری برو خیلی تاکیید میکرد.کلا حرفش همین بود فقط.هرچی میپرسیدم این بهتره یا اون میگف هرچی علاقه داری.خلاصه قرارا شد فرم 6 رو دوباره پر کنم.بعد که اومدم بیرون از همون بروبچه های هیئت غلمی اونجا با یکی دو نفر ذیگه صحبت کردم.بعد دختره خودش صنایع دانشگا تهران میخوند.گفت صنایع از آی تی بهتره و خودش خیلی راضیه.
دیگه منم بعد از مهندسی های فردوسی صنایع سجادو زدم که به احتمال زیاد قبول میشم(گوش شیطون کر).بعد آی تی سجاد و امام رضا بعدم که رشته های غیرمهندسی فردوسی.خلاصه 50 تا انتخاب شد و مهندس امضا کرد.جلسه آخر که دیگه خوده مزاری باید تایید کنه جمعه ست
پس نوشت1:الهام(کیتین:لقبی که بهش داده بودم.دقیقن یادم نیس معنیش چیه ولی یه چیزی تو مایه های سوکس و اینا بود
) و آتنا رو دیدم.خیل زیاد دلم براشون تنگ شده بود.الهام که راهنمایی با هم بودیم و کلی خاطرات خوب داریم.اون 20 هزار شده.آتنام که اول دبیرستان با هم بودیم و من خیلی ازش خوشم میومد چون رقیبم بود و باهوش بود.خیلی هم اول با اون بهمون خوش گذشت.چون یه سری اخلاقاش پسرونه بود و همه عاشقش میشدن.چه قدم اذیتش میکردیم سر این موضو.خلاصه اون 5 هزار شده بود با این وجود ناراحت بود.البته با هوشی که من از اون سراغ دارم میتونس واقعا بهتر از اینا بشه.اونم صنایع فردوسی زده که ایشالا میاره.الهام هم زبان تدریس میکنه!!تو یه موسسه که تا حالا اسمشو نشنیده بودم.
پس نوشت2:جمعه خونه مامان بزرگم(پدری) افطاریه و روز مرگ من خواهد بود.میدونم باز باید به همه جواب پس بدم.ای خداااااااا عجب غلطی کردم مهمونی ها رو به بهانه درس پیچوندم
حالا جواب همه رو چی بدم؟؟؟بگم اون همه مهمونی نیومدن و درس خوندن آخرش شد این؟؟؟به شلوار ندیده ی مرلین قسم من فقط بهانه م درس بود.و اصن از مهمونیا خوشم نمیومد.ای خدا یه کاری کن همه یادشون بره من کنکور داشتم![]()
با اینکه وقت مزاری رو کسل کرده بودم.ولی باز مامانم گفت برو.منم رفتم.اول یه کارگاه گروهی داره.کارنامه هارو نگا میکرد و یه توضیح مختصر میداد.به منم گفت غیرانتفایی هرچی بخوای قبولی
.بعد یه توضیخاتی داد.امروزم ساعت سه و نیم باید برم.چند تا فرم داد که باید پر کنیم.اونا رو هنوز پر نکردم
تصمیم تقریبا قطعی شده.نمیتونم از دانشگاه فردوسی بگذرم.حاضرم همین رشته های اقتصاد و ریاضی و آمار و برم ولی فردوسی باشم.از این رشته ها بدم نمیاد.و وقتی درباره ی اقتصاد خوندم به نوعی خوشم اومد.ولی بابت کارش نگرانم و اینکه همه ازم توقع مهندسی دارن
و آبروم میره کلا.به هرحال همین که دانشگاه فردوسیه بهم یه حس خوبی میده.من از دوران طفولیت عاشق فردوسی بودم و نمیتونم اصن ازش بگذرم.تازه اگه ریاضی برم میتونم تو رشته های مهندسی ادامه بدم هرچند میگن سخته
ولی مهم نیس سختی که امسال نکشیدم واسه درس خوندن 4 سال دیگه میکشم.حقمه اصن
دیشب کلا تا 5 صب خوابم نبرد.ولی با گوشی رفتم فیس بروبچه های دبستان رو پیدا کردم کلی یاد خاطرات کردیم و خوش گذشتمامان و بابا میگن فقط مشهد :((((((((((.فردوسی رشته های چرت میارم.سه تا رشته ای که هر 4 تاسایت دادن(سایت احمدی که کلا چرت بود) واسه فردوسی:آمار/ریاضیات کاربردی/کشاورزی :((((((
کلا با همه اینجوری م ![]()
مامانم میگه انقد جوش نزن آخرش عروس میشی!!!ینی امیدواری که اینا به من میدن واقعا تو حلقم گیر میکنه!!همه رو مخن کلا
یک میگه آمار خوبه یکی میگه بده.کشاورزی رو کلا همه تحریم کردن در حد شعب ابی طالب!حسابداری م حتی قبول نمیشم فردوسی!!!چه وضیه آخه؟![]()

فرزانه میگه ریاضیات کاربردی برم بعد میتونم رشته های دیگه برم.مثه مکانیک و اینا.ولی حوصله ی ریاضی رو ندارم.حداقل الان ندارم
کامپیوتر و آی تی و شهرسازی رو دوس دارم.هر رشته ای بخوام دانشگاه سجاد میتونم بیارم.همه میگن دانشگاه سجاد خیلی خوبه.فرزانه م میگفت استاداش استادای فردوسی ن.ولی هرچی باشه غیرانتفاییه و من اصن دوس ندارم.واقعا نمیتونم تصمیم بگیرم![]()
امروزم بالاخره آخرین جلسه رانندگی مه و به سلامتی تموم میشه.خدا کنه تو تست سرمربی رد نشم
از مزاری وقت گرفتم واسه مشاوره ولی زنگیدم کنسل کردم.ترجیح میدم با فرزانه انتخاب رشته کنم.اقلا کاملا بهش اعتماد دارم و اطلاعاتشم عالیه در مورد رشته ها.به جرئت میتونم بگم عاقل ترین دوستیه که دارم.![]()
از کانونم زنگیدن.گفتن فردا ساعت 11 بیا واسه انتخاب رشته اونو میرم.محض خالی نبودن عریضه
کاش اقلا شبانه کامپیوتر فردوسی قبول میشدم![]()
کلا از دیشب که از کلاس برگشتم و عطی گفت فردا نتایج رو میدن هیجان زده شدم!مامانم دعواش کرد که چرا میگی بهش استرس میگیره :)))))) واقعا موندم مامانم چرا فکر میکنه من استرس دارم.من میدونم درس نخوندم و انتظار رتبه ی خوب نداشتم واسه همین ریلکس بودم.فقط میخواستم زودتر بدونم چن شدم
زودتر از همه مهلا اس داد که خبر بده.بعدم 20:30 نشون داد که وختی به نفرات اول خبر میدن چی جوریه!کوفتشون بشه!هرچند حقشونه :دی
بعد رفتیم تعزیه.با شیرین (دختر دایی مامی) صبت میکردم.میگفت این همه آدم مدرک از رشته های خوب میگیرن آخرم به هیچ دردشون نمیخوره.و همین رشته های گمنام و کم اهمیت همه دنبالشونن.مثه آمار و حسابداری مدریت بازرگانی و اینا
فهیمه اس داد.دیگه به فرانکم خبر دادم.خاطره م خاموش بود.اومدم خونه پی سی رو روشن کردم.سایت سنجش رو باز کردم.روی مبارک نفرات اول رو دیدم.نفرای یک تا ده ریاضی همه پسر بودن.به جز رتبه ی 3.ای خداااااااااااااااااااااااااااااا.گند زدن دخیا امسال
با مهلا چت کردم.دیگه مونده بودم چی بگم به این بشر آروم شه!!
ساعت 12 خوابم گرفت.رفتم بخوابم ولی مگه خوابم برد!بد جور هوس کرده بودم پاشم هری پاتر بخونم.خیلی دلم براش تنگولیده.هر سال یه دور همین جلدای آخرشو میخوندم.امسال نشد دیگه.قضا شد :دی.دوباره با گوشی آن شدم.e-buddy باز نمیکرد آی دیمو.اصاب مصابم به هم ریخ اصن.دیگه از سایتش رفتم و جونم بالا اومد.بازم مهلا بود.خدا رو شکر حالش بهتر بود.
یه کم چتیدیم باز خوابم گرفت.نزدیک بود خوابم ببره دیدم معین(از آشناهای خاطره)داره میزنگه!!!اون وقت شب آخه؟؟میگه چرا نتایج نمیاد پس.میگم آخه عقل کل گفتن 2ظهر.الان میری سایت؟؟خدارو شکر دیگه خوابم برد.ساعت 3:30 بود بیدار شدم.دقیقا نمیدونم واس چی :دی 3 تا مسیج:سحر و هانیه و محبوبه
خواب از سرم پرید.ولی با یه کم تلاش دوباره خوابم برد.
ده بیدار شدم.ظرفا رو شستم.کامپیوترو روشن کردم.اول یاهو بعد بلاگفا(به هر منظوری کامپیوترو روشن کنم اول این دو تا سایت باز میشه.اصن خود به خود دیگه میرم رو اینا :دی).بعد سایت سنجش.میخواستم دفترچه راهنما رو بخونم که دیدم:کارنامه نتایج علمی آزمون سراسری سال 1391 (جدید)
نیشم باز شد!!!!به مهلا گفتم.سکته کرد بد بخت!!مامانم سریع صندلی آورد نشست کنارم!بهش میگم برو میخوام اول خودم ببینم.میگه تو که میگی استرس ندارم پس این حرفا چیه??!!منم بیخیال شدم دیگه.
حالا هرچی میزنم میگه: «داوطلبي با چنين مشخصات موجود نمي باشد ، لطفا در ورود اطلاعات داوطلبي دقت فرماييد »
ای بمیری ایشالا!!مامانم از اینور صلوات و آیت والکرسی واینا :))))))
به مهلا میگم مال من نمیاد.گفت مال منو بزن.حالا صفحه جون میکنه تا باز شه(ADSL داریم مثلن).از اونور مهلا داره خودزنی میکنه از اینور منو مامانم میخندیم بهش(ای جان ببخشید دیگه مهلا جون :دی)
مال مهلا رو زدم.از اون دیگه خیالم راحت بود که رتبه ش خوب میشه.رتبه ش خیلی م خوب شده.ولی اون چیزی که انتظار داشته نبوده.خلاصه اونو که تلفنی بهش گفتم.بمیرم براش صداش میلرزید پشت تلفن.خودمم داشتم سکته میکردم ولی میخندیدم
حالا باز هرچی مال خودمو میزنم نمیاد.آخر دادم مهلا بزنه.بعد گفت اومد.گفت 0 اول ش ش رو نباید بزنی........
دیگه بالاخره زدم و کارنامه ی کذایی اومد.با توجه به رتبه ی مهلا حدس میزدم رتبه م چند باشه :(
بعد رفتم به فرانک زنگیدم.مامانش برداشت گفت خوابه.به فهیمه و نازنینم زنگیدم که بر نداشتن.بعد به غزاله زنگیدم.حالا اون مامانش بیشتر استرس داشت بنده خدا.غزاله قبلن گفته بود موقع اعلام نتایج میاد اینجا.بهش گفتم میخوای بیای زودتر بیا.
غزاله اومد.بمیرم الهی حالش داغون بود.اول که نیم ساعت حرف زدیم و چرت و پرت گفتیم.فرانکم زنگید داشت سکته میکرد.میگفت پشت تل بمون تا من برم نگا کنم!!!حالا هر چی میزنه باز نمیشه!!میگه اسممو باید فارسی بزنم؟؟؟!!!!!(استرس با آدم چه ها که نمیکنه!!!)بهش گفتم 0 اول ش ش تو نزن.بازم باز نمیشد!گفتم یاهو آن شو از اونجا بحرفیم.
حالا من از اینور میزنم اون از اونور!!مگه باز میشه لعنتی.دیگه من با شگردهای خاصی باز کردم و کارنامه غزاله اومد!
بعدم چن بار دیگه فرانک رو راهنمایی کردم.بعدم گفتم بده من برات بزنم.مال فرانکم به بدبختی باز شد!
حالا تازه از خاطره یادم اومده!!به گوشیش زنگیدم بر نداشت.میترسیدم خونه شون بزنگم خواب باشن.دیگه ساعت دو شده بود که خودش زنگید.گفت از ساعت یک دارم میزنم باز نمیشه(رسما بمیرین با این اینترنت).گفت برات اس میکنم تو هم بزن.ولی نمیدونم چرا نزد
خلاصه باباشو داداشش رفتن از کافی نت براش گرفتن.گفت گیج شدم نمیفهمم رتبه م کدومه.قرار شد بزنگه که هنوز خبری نیس ازش
این وسطا.با نگین و الناز و فاطمه م حرفیدم.فاطمه 3500 شده!!!خوش به حالش
سارینا هم آن شد.بعد گفت حالم بده و رفت.بعد اس داد رتبه م خیلی بد شده و از این حرفا
دیگه سپیده.ا زنگید.اونم گند زده :دی
میخوام از فرزانه و مژده خبر بگیرم.میترسم ولی :-s
فرانکم دوباره زنگ زد.حالش بد بود.
خدایا به همه آرامش بده.چه روزای سختی!!!دوسش ندارم :((((((
الانم که سرم در حال انفجاره و چشام به شدت میسوزه
و اما رتبه م!!!!!!زیر ده هزار شدم!!واسه این خوشالم!اما ااحتمال اینکه یه رشته ی مهندسی تو فردوسی قبول شم حدودا 0 درصده.اما با یک معجزه ی فوق العاده ممکنه شبانه یه مهندسی به دردنخور قبول شم :دی
پس نوشت1:مادربزرگ زهرا(دختر خاله م) فوت کرد.الهی بمیرم واسش.مامانم میگف خیلی بیتابی میکرده.همین امسال که این بیچاره کنکور داره همه مردنشون گرفته.ای خدا کمکش کن.خیلی دلم براش کبابه.آخه اینم خیلی وابسته بوده به مادربزرگش از اول عمرش با مادربزرگش زندگی میکرده
پس نوشت2:فقط یه جلسه از رانندگی م مونده.و اما آقای داروغه!!!اول ازش میترسیدم یه کم.بعد خوب شد دیگه.فقط گفت شنبه که قراره تست بگیرم ازت واسه راهنما و آینه ردت میکنم که جلسه ی اضافی بگیری :دی.با بابام که به عنوان همراهی اومده بود حسابی رفیق شد!!
پس نوشت3:دوشنبه غزاله زنگ زد گفت مزاری همایش انتخاب رشته داره بیا بریم.منم رفتم.به سلامتی اصن رام ندادن برم!!ولی سپیده و فهیمه و چند نفر دیگه رو دیدم.سپیده خیلی دپ بود :(
پس نوشت4:الان نمیدونم واسه انتخاب رشته پیش کدوم مشاور برم.
پس نوشت5:خداحافظ مهندسی :(((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
دیروز خونه بابای زن عمو کوچیکم افطاری بود.یه رسم جالبی دارن که هر سال به بچه هایی که اولین ساله رزوه میگیرن هدیه میدن.با اینکه تا حد زیادی خانواده ی مذهبی هستن و زیاد باهاشون حال نمیکنم ولی خب از بعضی کاراشون خوشم میاد.وختی اینجور خانواده ها از بچه های 9 سالشون انتظار رزوه گرفتن دارن اونم تو این روزای بلند خب در کنارش تشویق کردن تو جمع و هدیه دادنم ایده ی خوبیه.کلا از این کارا زیاد میکنن.مثلا روضه که دارن از بچه ها به طور ویژه پذیرایی میشه.اینام دنیایی دارن واسه خودشون
6 جلسه رانندگی م تموم شد.تا جلسه 5م وضم اصن رضایتبخش نبود.از میدونا خیلی میترسم.از همه ور ماشین میاد خو آدم میمونه چیکار کنه!!کلاج درگیرم و پارک دوبلم تا حد رضایت بخشی خوب شده.از اون ور دیر ترمز میکنم.فرمونم هنوز خیلی دستم نیومده.راهنما که کلا بیخیالشم :دی باید رو این ریزه کاری ها کار کنم.دو جلسه دیگه با خانم مالکی دارم.بعد دو جلسه آخرو با آقای داروغه(اسمشم وحشتناکه چه برسه به خودش!).بعد جلسه آخر تست سرمربیه.دیروز که تمرین میکردیم یکی از همین ماشینای موسسه دیدیم داره جلومون پارک دوبل میکنه بعد مربی نداشت!!!ینی مربیه ماشینشو داده بود دست پسره خودش رفته بود تست بگیره!!بعد انقد قشنگ پسره پارک میکرد خانم مالکی گفت نیگا کن یاد بگیر.من :| خانم مالکی :)
خو منم اگه از 13 سالگی ماشین بابامو کش میرفتم تو خیابونا ول میگشتم الان همینطوری قشنگ رانندگی میکردم.اصن ما دخترا جون به جونمون کنن بیچاره ایم.چه وضیه آخه.این همه ظلم؟؟این همه بدبختی؟؟
در کل دیروز خیلی راحت تر بودم پشت رل.خدا کنه زودتر این اشتباهای کوچولو رو هم درست کنم راحت شم دیگه.
انگاری واقعا ماه رمضون ماه با برکتیه!!!مامانم دیگه زیاد بهم گیر نمیده پای پی سی میشینم!!!خیلی خوبه خوش میگذره وختی بهم گیر نمیدن!
شنبه م خیلی شلوغه.6تا8 صب رانندگی.9 با بچه ها مدرسه قرار گذاشتیم.بعدم باید بریم خونه خاله جون واسه افطاری کمک کنیم.دیگه فک کنم تا 11 12 شب اونجا باشیم
امشبم باز اینا هوس کردن برن بیرون.منم که اصن حوصله ندارم.مخصوصا با اون نرگس خانوم اینا.الانم یه جروبحث حسابی با مامی کردم.گف اگه نیای فردا نمیذارم بری مدرسه.اه.خو برا چی باید جایی که دلم نمیخواد برم؟؟؟چرا دس از سرم برنمیدارن اینا؟؟؟
پس نوشت1:بازم یادم رفت جیم بخرم :(((((
پس نوشت2:صرفا جهت اطلاع رو دیروز بعد از یه مدت طولانی بازم دیدم.اصن عاشق کامران نجف زاده شدم!!!خیلی توپ بود.سانسورای فیلمارو نشون میداد که چی جوری سانسور میکنن!!!اصن من عاشق اون کله ی کچلش شدم.خیلی با نمکه خخخخخخخ
پس نوشت3:از امیرعلی نبویان هم خیلی خوشم اومده!!تو رادیو هفت 4شنبه 5شنبه ها میاد قصه هاشو میخونه.داستاناش خیلی باحاله خودشم خیلی با نمک میخونه دونخطه دی
پس نوشت4:نمیدونم چی شده همه یهو یاد من کردن!!!چارشنبه اس ام اس بارون شدم!!اصن دیوانه شدم از بس اس جواب دادم!!!نازی رفته کیش.اس داده دلت بسوزه من الان کنسرت احسانم(خواجه امیری)!!!!بعد از اون ور آنا اس داده شنبه وقت داری بریم مدرسه؟؟اگه میتونی بگو یه موضوعه مهمی میخوام بت بگم!بعد کلی قسم آیه که به کسی نگو و اینا بالاخره گفت که به دلایل امنیتی نمیشه اینجا بگم.دیشبم که با E-buddy آن شدم همه بهم پی ام میدادن!!!ینی کسایی که سال تا سال یه سلامم نمیکردن!!!بعدم اومدم خونه میبینم شماره ی خاطره و سپیده و یه چند نفر دیگه رو تله!!!اگه خبریه به منم بگین خو؟؟؟؟
فرزانه چن روز پیش گفته بود خانم کیانی براش فرستاده.خیلی خوشال شدم.ولی فک نمیکردم واس منم بفرسته.کاش خودم زودتر میفرستادم.فرزانه م بهم گفتااااا ولی روم نمیشد !!!همچین آأم خجالتی م من!!!
خانوم کیانی دبیر تاریخ سال سومم بود که من واقعا عاشقشم.یکی از کسایی بود که واقعا رو تاثیر گذاشت.اونم خیلی.مخصوصا رو طرز تفکرم و قضاوت کردنم.رو این که هر چیزی رو باور نکنم و برم دنبالش.هر چند نتونستم خیلی اونجوری بشم ولی واقعا دوسش دارم و ازش ممنونم.حالا من فیلترشکن ندارم چیکار کنم آخه؟؟؟:((((((((
باید با گوشی برم.دوس ندارم.ای خدا به حق همین شب و روزای عزیز یه فیلتر شکن از بهشت برام بفرست پیلیز :دی
پس نوشت:همین جا جا داره از دوستم مهلا تشکر کنم بابت ارائه ی خدمات فیلترینگ!ینی فیلترشکن قاچاقی :دی.حالا بین خودمون بمونه ولی این مهلا گیر دوستان ناباب افتاده قاچاقچی شده!!!
امروزم پارک دوبل.خدای وکیلی پارک دوبل سخته!!چه قد مامانه بیچاره مو مسخره میکردم.خدا منو بکشه!!حالا به سرم اومد
ولی خانم مالکی گف به بعضیا حتی تا جلسه هفتم هشتم هم پارک دوبل یاد نمیده!!انقد اعتماد به نفس گرفتم!!خخخخخخخ
کلاج درگیر خیلی مسخره و سخته :( هنوز باید روش کار کنم.تو میدون کلا قاطی میکنم اصن ماشین رو ول میکنم :دی
الان پای چپم که همش رو کلاجه درد میکنه :( دستامم از بس که فرمون سفته درد میکنه :( چه قد غر زدم :دی
ماشینی که باهاش یاد میگیرم پراید 141ه.من فرمون هیدرولیک میخوامممممممممم :(((((((((((
پس نوشت:آرشیوم دو ماهه شد!!!ذوق مرگیدم الان :دی