این هفته ی آخر هم ک به قول دوستان تابلوئه فتوشاپیه!! :دی
خیلی خیلی انرژی گرفتم از این همه خوشالی ملت! هر چند زیاد قاطیه شادیا نشدم اما صدای بوقا و اینا حتی بهم انرژی میدادددد و این هفته غیره دو روزه اولش بقیه رو بسیاااااارررررررررر خوب خوندم
فرررررررررردا هم توللللللللللد وبلاگم ِ!!! به همین زودی یه سال تموم شد! یادش به خیر پارسال این موقه ها یا من خونه غزال پلاس بودم یا اون اینجا!!!! چه قدرم ک میخوندیم :))))))))))))))
و باز هم تاریخ تکرار میشود :
یه هفته به کنکور!!
(عنوان اولین پستم)
* با اینکه فوق العاده دلم واسه وبلاگاتون و خودتون تنگگگگگ شده اما واقعا وخ نمیکنم به همه سر بزنم!بعضیارو خوندم البته :دی.به بزرگواری خودتون ببخشید.ایشالا بعده کنکور جبران میکنم :)
* برام دعا کنید لدفن :)
+ بهم تبریک بگین و برام جشن تکلیف بگیرین حتی ![]()
+ تنوع افکاره سیاسی تو خانواده ی ما رو داشته باشین فقط : بابا:قالیباف! مامان: جلیلی ![]()
من روحانی![]()
+ ینی مامانم منو کشت! من تا لحظه ی آخر دییقا فک میکردم ب قالیباف رای میده! رفتیم اونجا گف بنویس جلیلی
جلو چش مردم کلی التماسش کردم حتی!
ولی رای زهرا خانومُ خودم روحانی نوشتم ![]()
+ خدایی فک نمیکردم بخواد تو صف وایستیم!!دوره های قبل ک با مامان اینا میرفتم هیشوخ صف ندیده بودم!!بعدم مدیونین فک کنین ما دییقه نودی هستیم و ساعتای 8 اینا رفتیم ![]()
+ من تا ساعتای 6 اینا هنوز بین قالیباف و روحانی مردد بودم شدیــــــــدا!حتی در کمال تعجب شب قبلش تا اذون صب بیدار بودم بس ک فکرم درگیر بود ![]()
+ با تشکر از خلق حماسه ی سیاسی مردم! کلیک
+ اصاب مصاب الان تو خونه یافت نمیشه!
فقد من خوشالم! امروزم کلا درس مرس تعطیل!![]()
+ گفتم به دوره دوم نمیرسه! گفتم یا نگفتم؟؟گفتم یا نگفتم؟؟ ![]()
+ باشد ک آقای روحانی قدر رای مردم رو بدونه و از اعتمادی که بهش کردیم سوءاستفاده نکنه![]()
+ قالب نوشت : از اون جایی ک من کلا رنگ مورده علاقم بنفشه این قالبُ گذاشته بودم تو آب نمک واسه روز مبادا
دیدم الان وقتشه دیگه!
بلخره این آقای خورشیدی هم به دیدار من نایل شد بنده خدا!
از بهمن ک منو فیس اد کرده بود هی اصرار میکرد ک برم ببینمش! از اون اصرار از من پیچوندن!
ینی من واقعا گاگول بودم ک هرکی ادم میکرد اکسپت میکردم
خوشالم ادب شدم اقلا ![]()
اولین بار ک چت کردیم گف اسم من اول کتاب جغرافی استانتون هس! رفتم نیگا کردم دیدم راس میگه 
بسیار بسیار محترم و باشخصیت بود انقد ک حرصم درمیومد مجبور بودم همه ش مودبانه بحرفم باش
ایمیلای جورواجور میفرستاد و هی تو فیس بوک عکس گل میذاشت که یه بار عکسشو حذف کردم بنده خدا دیگه نذاشت ![]()
بعدا معلوم شد ک خادم حرمه حتی! و تو اداره آموزش و پرورش هم یه کاره ای ئه انگار ! بنده خدا هی میخواست اعتمادمو جلب کنه میگفت بیا حرم ببینمت! بیا جلسه هایی ک تو اداره تشکیل میشه و اینا!(خب خداییش مشکوک نیس این همه اصرار
)
خلاصه هی شماره شو داد و هی اصرار کرد و اینا منم هی پیچوندم هی پیچوندم تا اینکه دیدم واقعا زشته خب!هیچ نکته ی منفی ای نداشت غیره اینکه این همه ارادت و لطفش بسیار مشکوک میزد! خلاصه منم بعده 3 4 ماه ک پیچوندمش شماره مو دادم ! البته شناختم به مراتب بیشتر شده بود نسبت به اوایل! میدونم دخترش همسن و سال خودمه.میدونستم کدوم مدرسه درس میده و ...
زنگ زد و هی اظهار خوشحالی کردم و باز هی اصرار ک کی میشه ببینمتونُ اینا ک من دیگه آب پاکی رو ریختم رو دستش گفتم بعده کنکور! باز بعده چن وخ گف میام کتابخونه ای ک میری یا یه کلاس ِ زبان پیشنهاد داد گف خیلی خوبه و اینا ک بازم پیچوندمش!
هر روزم پیام میداد! هی من هرچی جواب نمیدادم روش کم نمیشد
آخر یه بار شارژ فرستاد
دیگه از اون به بعد جوابشو میدم ![]()
یه باره دیگه م زنگ زد ک بحث ا/نــــ/تــــ/خــــ/ا/بــــــ/ا/ت و اینا پیش اومد ...
اس ام اس ای هرروزه ش ادامه داشت تا اینکه امروز دوباره یه اس داد درمورد نامزده مورده نظرش! بعد من نظرشو درباره ی نامزده مورده نظره خودم پرسیدم
گف بعدا میزنگه ک صحبت کنیم! پحدودای 6 و نیم 7 ک زنگید هی بحث سیاسی کردیم و اینا
بعد یهو گف شما الان کجایی؟گفتم من کتابخونه م!بعد یهو گف میشه الان بیام ببینمتون؟
راحت تر میشه بحث کرد! بازم سعی کردم بپیچونمش! اما واقعا نتونستم! گف خونه مون نزدیک ا.نجاس تو مسیرمه تا یه رب دیگه میرسم
حالا سرو وضم ژولی پولی و داغون
استرس گرفتم شدید! همینطور مثه دیوونه ها موندم چیکا کنم! رفتم به یه دختره میشه مقنعه تو چن دیقه قرض بدی؟اصن انقد خجالت کشیدم
طفلکی انقدم مهربون بود!خیلی با محبت مقنه شو بهم داد
منم شالمُ دادم بش گرو بمونه دستش ![]()
در این فاصله ای ک برسه کتابخونه من رسما داشتم سکته میکردم! به چیز خوردن افتاده بودم(همون ک قهوه ایه) ![]()
خلاصه اومد! و سوار ماشینش شدم (پراید داشت دلتون بسوزه ![]()
) الان ک فک میکنم میبینم واقعا چه حماقتی کردما! حتی یه لحظه به فکرم نرسید ک دارم سوار ماشین غریبه میشم
عجب خریم من
آخه ظاهرش خیلی موجه بود! بعد اصنم نیگا نمیکرد! همه ش سرش پایین بود موقه سلام کردن و اینا ...
بعدش بازم هی اظهار خرسندی کرد و هی عذرخواهی ک وقتتو گرفتم و اینا! رف بستنی و آبمیوه خرید
منم استرسم کم شده بود دیگه!
واقعا خیلی باشعور و بافرهنگ بود و بسیار بسیار روشن فکر! کلی بحث سیاسی کردیم
البته اون بیشتر حرف میزد. و واقعا مرده بسیار بااطلاعات و آگاه و روشنفکری بود! در عین حال ک مذهبی هم بود!
463 بار اون بلوار کریمی رو رفت و برگش! البته بینش یه چن دیقه کنار وایستاد اما نمیدونم چه علاقه ای داشت ک هی بره وبیاد بلواره
جالی خونه قبلی مون بود...
بعدم ک دوباره رسوندم کتابخونه ک وسایلمو بردارم گف بیا تا خونه تون برسونمت!!!! حالا من دلم شور میزنه واسه مقنعه ی اون بدبخت
دیگه به بدختی راضی شد ک ول کن بره پی کارش![]()
با اینکه اعتمادم بهش بیشتر شده اما هنوزم یه ذره بهش مشکوکم ک انقد بهم لطف داره! چه دلیلی میتونه داشته باشه خو ![]()
بستنی رو ک خوردیم! آبمیوه رو به زور بهم داد ک ببرم! منم با اینکه بسیار هوس کرده بودم بخورمش (شیکمو خودتی
) ولی محض گسترش فرهنگ کاره خیر و لطف و محبت و اینا به عنوان تشکر دادمش به دختدره
.کلی التماسش کردم بگیره! قبول نمیکرد لامصب!
+ همیشه یکی از آرزوهام این بود ک طیف دوستام بسیار بسیار گسترده باشه و همه مدل آدمی با هر سن و سالی توش باشه.الان یه جورایی همینطور شده! از اینکه کلی دوست دارم از نوجوونِ 16 ساله گرفته تا آقای 50 و اندی ساله و حتی خانوم ِ 50 و اندی ساله (خانوم کیانی) خیلی خوشالم :)
+ طی دو سه روز گذشته اصاب و روانم شدیدا آب روغن قاطی کرده بود و کاملا له و داغون بودم.الان دو روزه ک میرم کتابخونه و واقعا مفید درس خوندم حالم بهتره :)
+ چه قدر خوبه ک آدما بدونن کی حالتو بپرسن کی نپرسن! چون وختی حالم خوب نیس یه جورایی مجبورم بگم خوبم.مجبورم الکی :دی بذارم.شاید چون از سوال پیچ شدن میترسم...ولی بیشتر به خاطره اینکه نمیخوام حال بدم حال خوبِ طرفمُ خراب کنه... اما چه قدر خوبتره ک دوستایی داشته باشی ک بتونی به راحتی بهشون بگی حالت خوب نیس :) بدون اینکه نصیحت بشنوی بدون اینکه همدردی بخوای.فقط همینکه بدونه حالت خوب نیس...
+ وبلاگ آقای خورشیدی===> کلیک
+ کم بی حکمت نبود اتفاق امروز واسم! یه جورایی مطمئن شدم ک رای میدم! اما هنوزم بین دو نفر موندم ...
+ من حوصله ندارم به دوره دوم کشیده بشه گفته باشم
مسعولین هواسشون باشه :دی
+
===> اسکولیسم پست مدرن
+ خدایا شکرت ک ختم به خیر کردی امروزو ...
4 شنبه ی پیش رفتیم بیرون شهر تفریح و خوش گذرونی و اینا ک البته من اصن دلم نمیخواس برم ولی به زور بردنم! اما جدا از اتفاقات بعدش خوش گذشت!
طبق معمول با ایل و تبار نرگس خانوم اینا بودیم! اصن من نمدونم ما قبل اینکه اینا رو بشناسیم چیجوری بدون اینا بیرون میرفتیم :| البته من نه! مامان و عطی یکسره آویزون اینان :| (اگه حوصله داشتم قضیه ی آشناییمونو مینویسم بعدا.این خانواده در نوع خودشون خیلی جذابن!!!)
دومادشون ک علی آقا باشه عضو یه گروه کوهنوردی میباشد ک قبلنم یه بار دیگه با گروهشون رفته بودیم.این دفه بدون گروه قرار بود بریم ک لیدرمون علی آقا شد :| رسما دهنمون سرویس شد تا رسیدیم!
از شهرک گلبهار ک مسکن مهر توش ساختن و دییقا بیابونه :| با کلی ترس و استرس از فسیل شدن رد شدیم خلاصه! ولی کلی خندیدیما!!! خداییش خر پر نمیزد!! چطور از آدما توقع دارن بیان اونجا خونه بخرن من موندم :دی
جاده هاش خفن بود! مثه چالوس پیچ در پیچ ! دل و رودمون تو حلقمون بود وختی رسیدیم و حدودا یک ساعت و نیم تو خاکی بودیم ! یه جوری بود ک انگاری کوهُ میری بالا دوباره میای پایین!اینجا خسته شدیم وایستادیم یه خورده استراحت کنیم.منم از تپه های کناره جاده رفتم بالا دیدم اوففففففففف چه منظره ای ِ لامصب :دی ببخشید باکیفیت نیس عکسش :دی
خلاصه از اونجایی ک لیدرمون عالی اقا بود پرسون پرسون از روستای آب قد و فریزی و اینا رد شدیم تا رسیدیم!
از این جاده ی رمانتیک(!) اومدیم پایین و رسیدیم به این رود خونه.بعدم یه راه سخت و طولانیُ دست به دست هم با مشقت تمام پیمودیم و از رودخونه رد شدیم :دی بعدم ک جا واسه پهن کردن بساطمون پیدا کردیم وسایلِ دو تا ماشینُ گذاشتیم تو ماشین خودمون و باباجونم ک قربون رانندگیش برم هیچ جا کم نمیاره (به من رفته :دی) زد تو رودخونه مثه این فیلما آب پاشید اینور اونورُ اصن یه صحنه ی خفن خوشگل بود :دی البته ماشینا مجبور بودن از رودخونه ردشن خو!
خب کوهنوردا حتی از تهران میومدن ک قله های بینالودُ فتح کنن دیگه!
همون اول یه درخت بود ک زینب ازش رف بالا عکس گرفتم دیدم خیلی باحاله! بعدش ک مستقر شدیم برگشتیم جای درخته ک منو عطیم عکس بگیریم! عایا تا به حال یک عدد نفیسه ی کنکوریِ خرسند و دلشاد بالای درخت دیده اید؟با ما اولین ها را تجربه کنید :دی==>کلیک
اعتراف میکنم ترسو شدم! خیلیم ترسو شدم! در واقع جدیدن به شدت آدم مزخرفی شدم :(
حالا رفتم رو درخت ، بین زمین و هوا ،دستم به هیچ جا بند نیس، زیر پام یه رودخونه ی کم عمق ِ پر ِ سنگ!! جو گیر شدم هی ژست میگیرم هی عطی عکس میگیره ! روانی کردمشون ینی :دی تازه بعدش اومدم دیدک عکسا خوب نشده یه دور دیگه برگشتیم رو درخت :دی
بعدم سه تایی راه افتادیم سرچشمه ی رودخونه شو پیدا کنیم.من عاشق اینم ک آب چشمه رو بخورم.خیـــــــــــــــــــــلی دوس دارم :دی خلاصه با مشقت تمام از جک و جونورا فرار میکردیمُ حتی تا زانو خیس شدیم اما سرچشمه ای نیافتیم.بعد ک برگشتیم فهمیدیم دییقا جای تپه ای بوده ک ما روش بودیم :|
تو فضا این قاصدکا پخش شده بودن خیلی رویایی شده بود .... :)
علی آقا اون تفنگ فیل کششو(!) آورده بود.خلاصه تیراندازیم کردیم حتی :دی
بعده نهارم این فاطمه و شوهر جانش شروع کردن با من بحث سیاسی :| منم هی جوابشونو میدادم.خلاصه ب خودم اومدم دیدم نه بابا! همه اونورین من ِ بدبخت تک و تهنا اینوری! البته همه م نه! بیشتریا وسط بودن :| خلاصه با یه غلط کردم قضیه رو ختم به خیر کردم! همچین مدیریت بحرانی دارم من :دی
مامان حالش بد شده بود و ثمانه م سردرد و اینا ک میگفتن به خاطره ارتفاع و ایناس.خلاصه زود جمع کردیم ک ب تاریکیم نخوریم با اون وض جاده!
بین راهم سده آبقد پیاده شدیم ک عکس دسته جمعی بگیریم
وختیم رسیدیم مشهد رفتیم بستنی فالوده خوردیم ک انقد گنده بود ترکیدیم اصن!چنوخ پیشش به شدت فالوده هوس کرده بودم! ولی خو فالوده خوردن شرایط خاص میطلبه لامصب :دی
+ تا دو سه روز بعدش داغون بودم :| ترازمو گند زدم :| از برنامم عقب موندم و همچنان عقبم :|
+ گفتم آدم مزخرفی شدم شامل این میشه ک ترسو شدم :| + ضعیف شدم و به محض اینکه 2 3 ساعت خوابم جا به جا شه له میشم :| + قبلنا اصن به زور اشکم درمیومد اما الان تا یه ذره بحثم میشه با مامان اینا یا عطی سریع بغض میکنم اصن نمیتونم حرف بزنم :| بدم میاد از خودم وختی اینطوریم :| باید درست کنم خودمو :|
+ 4 5 روزه یه کتاب قراره از زهرا بگیرم با اون کتاب زبان کار کنم هی نمیشه.منم هی دارم گند میزنم تو درس خوندنم :(((((((( به شدتم استرس گرفتم حتی اما درس خوندنم نمیاد لعنتی :((((((( هوا هم خیلی گررررررررم شده :(((((((( ایشالا بابا تا ظهر میاره کتابُ...
+ تبریک به دانش آموزا و دانشجوهایی ک امتحاناشون تموم شده :دی رسما حال کنین دیگه
+ چنتا چیز میزه دیگه میخواستم بگم.یادم نمیاد :دی بعدن اضافه میکنم
+ اضافه نوشت: عایا اسمسای فارسی شما هم 160 ریال شده؟ :دی عایا مال من که 160 ریال شده مربوطی به عـــ/نــ/تـــ/خـــ/ا/بـــ/ا/ت داره؟؟؟ این چ وضیه خو قبلنا 100 ریال بود :(
*چیه خو؟ دلم میخواد همه چیو ربط بدم ب عـــ/نــ/تـــ/خـــ/ا/بـــ/ا/ت!!! گیر ندین بهم اصاب ندارم :|
* اعتراف نوشت: کامنتام به خاطره باز بودن برنامه ی فیری گیت نمیرفته :| :| من دیگه حرفی ندارم :|
* سایت این آمار گیرا فیل/تر شده :| وبگذر بود؟؟؟

+من فقط به غرضی ر/ا/ی میدم =)))))))))) عاشقش شدم اصن!! دیروز خونه عمه مهری بودیم با فرشته نشستیم فقط خندیدیم بهشون!! بعد فرشته میگفت غرضی شکل پسرخاله س! دقت کردم دیدم راس میگه =))))) میچسبید به میکروفونش =)))))))))
ای خدا این دلخوشیا رو نگیر ازمون :)))))))))))))
خودم تنهای تنهای تنها ماشینو برداشتم رفتم آزمون!!
منم ک خدای جوگیرای دنیا
دیگه تو اون لحظه خدا رو بنده نبودم! اصن خیابونام خلــــــــــــــــــــــــــوت! هی گاز میدادم هی لذت میبردم! اصن واسه همین ترازم پیشرفت کرده
ولی فقط 200 تا :(نوشته اگه پاسخ غلط نمیداشتم 6600 میشدم

- به بابا قول سه رقمی دادم!!! اعتماد به نفس تا این حد ینی 
+ بعضی عاغایون نسبتا نامحترم هستن که وختی تو خیابون راه میری باید جاخالی بدی از جلوشون![]()
+ کتابخونه ای ک میرم دیگه کم کم داره به مهد کودک تبدیل میشه ![]()
+ امروز مثه انسان های با فرهنگ نشستیم تو کتابخونه داریم درس میخونیم یوهو یه صداهای داد و بیدادی میشنوی!ینی صحبت با فریاد! اولش میخندیم!بعد دیگه میره رو اصاب! بعد یه دخدره هس ک مثلا مسعوله! میره به قسمت عاغایون میگه ک برن یه چیزی بگن به این انسانهای بی فرهنگ!بعد دوباره میبینیم صدا میاد!من ک خداییش اصن واسم مهم نیس سروصدا! ولی بعضیا خیلی حساسن.دیدم اون دختره ک کنارم نشسته دیگه داره جوش میاره.پا شدم رفتم میبینم اون پشت سه تا مرد نسبتا محترم وایستادن دارن تبادل نظر میکنن!میگم آقا شما انقد بلند حرف میزنین اینجا یه عده دارن درس میخونن اذیت میشن.یکیشون فقط نگاه کرد!یکیشون به پنجره نیگا کرد!یکیشونم خیلی شیک گف: خب یه ساعت درس نخونن
میگم اینجا کتابخونه س!جای مطالعه س!این همه جا خب یه کم برین اونورتر دادوبیداد کنین! عاغا خلاصه بعده اینکه خون ما رو کردن تو شیشه راضی شدن آروم حرف بزنن(میخواستن چاه درست کنن فک کنم)
با اینا میشیم 75 میلیون![]()
+ ترازم تو آزمون جمعه 6100 شد!! آرزو میکردم بالای 6000 بشم!ولی بعد ک دیدم ترازمو اصن راضی نبودم! اما به خودم افتخار میکنم که بدون اینکه یک کلمه تاکیید میکنم! حتی یک کلمه زبان بخونم هم زبان عمومی و هم اختصاصی رو 61 زدم
+ پریشب دزد کارگاه بابا رو زده!خسارت های برآورد شده :400 هزار تومان! منو مامان متفق القول گفتیم عجب دزد بدبختی بوده
حقوق کارگراشو برده با یه کم ابزارو اینا ک اون موقه ها 60 تومن خریده الان باید 200 300 بده ![]()
+ برای آیدای عزیزم دعا کنید فردا مصاحبه کاری داره :)
برو فین هایت را بکش بالا. اشک هایت را هم پاک کن. غصه ندارد که ! به درک که یارو احساساتش را با گل کلم طاق زده و عین خیالش هم نیست. به درک که گذاشته رفته. به درک که شاید همین امروز فردا برود یک نفر دیگر را بیاورد جای تو. گریه ندارد که. ما همینیم. قبول کن که من و تو همینیم. ما دماغمان را شصت بار عمل نکرده ایم .گونه نکاشته ایم. برنز نکرده ایم خودمان را. چشم هایمان رنگی نیست و هر روز موهایمان را یک رنگ نمی کنیم ولی فدای سرت !
ما دور کمرمان از دور کمر پسرهای همکلاسی مان هم بیشتر است . ما پاهای خوش فرم نداریم. انگشت های خوش فرم نداریم. نشیمن گاه خوش فرم نداریم حتی!!! ولی فدای سرت !
ما عشوه های خرکی بلد نیستیم. قلاب کردن دست دور کمر یک نفر را بلد نیستیم. بیرون دادن دود های حلقه ای که هیچ ، ما حتی سیگار دست گرفتن توی کافه را هم بلد نیستیم و همه هدفمان از کافه رفتن خوردن پوره سیب زمینی هایی بود که حالا برای خوردنشان باید کلیه مان را بفروشیم! ولی فدای سرت !
ما تا حالا بیشتر از صد متر با کفش های تق تقی راه نرفته ایم ، تا حالا صدایمان را نازک نکرده ایم برای گفتن " جان " پشت اسم یک نفر ! تا حالا بوس هوایی در ملا عام برای کسی نفرستاده ایم . به خیلی ها پا که هیچ ، دست هم نداده ایم حتی ، خیلی وقت ها "فیری سنسور" بوده ایم به قول تو ، ولی فدای سرت !
ما سرمان شلوغ نبوده هیچ وقت . ممد را اشتباهی رضا صدا نکرده ایم. گوشی مان هی فرت فرت نلرزیده است. روز قرار هایمان را هی عقب ننداخته ایم. هیچ وقت هم هیچ کس منتظرمان نبوده که سوارمان کند .ولی فدای سرت !
قبول کن که من و تو همینیم. از همین دختر های شاید چاق ،از همین دختر های شاید ساده ، از همین دختر های شاید زشت ! از همین هایی که به جای پارتی می روند شهر کتاب . از همین دختر هایی که پوره سیب زمینی را به تمام سیگار برگ های دنیا ترجیح می دهند .از همین دخترهای به قول "یارو " ضایع ! از همین دخترهای اسکول حتی !!! هچ وقت هم "داف" نبوده ایم .ولی فدای سرت !
حالا کنکورو با موفقیت بگذرونم صلوات!!! :))))))
دیشبم واسه کل خردادم برنامه ریزی کردم.امیدوارم تا تهش بتونم با برنامه م پیش برم :)
+یه عذاب وجدان خفنی گرفتم ک فک میکنم بعضیا احتمالا به ذهنشون خطور کرده ک پست قبلی رو من نوشتم!!عاغا بوخودا من ننوشتم!منبعشو ک گذاشتم.اینم وبلاگ خوده نویسنده ش آقای راوی!===>کلیک
+خبر:فرزاد حسنی و آزاده نامداری دارن مزدوج میشن با هم :-O===>کلیک