1. فیلم تمام شده بود اما او هنوز خیره بود به صفحه ی مانیتور و داشت به کسی یا چیزی فحش میداد. همیشه وقتی از چیزی متنفر بود یا چیزی را خیلی دوست داشت فحش میداد. (عین من!)


2.مردی که صورتش مثل قیر سیاه است سیگاری روشن میکند و میگوید:«منظورش اینه وقتی از خواب بیدار میسی و هنوز زنده ای خودش یه معجزه س، داداش. اگر تا ظهر نمیری یه معجزه ی دیگه س. صبح روز بعد که بیدار میشی باز یه معجزه س. منظورش اینه. یعنی همین که زنده ای معجزه س. پس معجزه چیه داداش؟»


3. هیچ وقت سیگار نکشیده بودم اما فکر کردم چه اشکالی دارد؟ فکر کردم با یک نخ سیگار که کسی نمیمیرد. توی هیچ کتابی ننوشته اند که با یک نخ سیگار ادم سرطان ریه میگیرد یا معتاد میشود. برعکس. فکر کردم اگر با یک بار سیگار کشیدن بتوانم بفهمم میلیون ها آدمی که سیگار میکشند، از سیگار کشیدن چه لذتی میبرند، چرا این کار را نکنم؟ (فک کنم اینا فکرای من ِ اگه بخوام واسه یه بار سیگار بکشم :دی)


4.اگر توی این دنیای خراب شده هنوز کسی باشد که به خاطر دوست داشتن دختری حاضر شود سه ساعت تمام با پاهای برهنه توی برف بایستد، باید به احترام او کلاه از سر برداشت.

5. هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است . وقتی کسی چیزی ندارد آن را ندارد دیگر، اما وقتی کمی از آن را داشته باشد ظاهرا چیزی دارد اما در واقع ندارد . یعنی فکر می کند دارد اما ندارد . این بدتر از نداشتن است . وقتی کسی نمی بیند،نمی بیند دیگر ، اما وقتی کمی می بیند باز هم نمی بیند ، گرچه فکر می کند که دارد می بیند . به علاوه،کسی که کمی می بیند می تواند بفهمد دیدن چقدر خوب است و همین فهمیدن او را کلافه می کند. اما کسی که مطلقا نمی بیند نمی تواند بفهمد دیدن یعنی چه و از این نظر اصلا کلافه نیست، یا حداقل کمتر کلافه است . کسی که اصلا نمی شنود هزار بار آسوده تر است از کسی که کمی می شنود. کسی که هیچ نمی داند، یا کسی که خیلی می داند، خوشبخت تر است از کسی که کمی می داند.

*مصطفی مستور*


برچسب‌ها: کتاب نوشت
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۲ساعت ۷:۲۵ ب.ظ  توسط nafi3  |